سامانه وبلاگ مدارس
  • خانه
  • تماس
  • ورود
  • آمار

  • امروز: 11
  • دیروز: 51
  • 7 روز قبل: 179
  • 1 ماه قبل: 1670
  • کل بازدیدها: 130111
 
« طعم غیبتبانو زیارت امام رضا(ع) را میخام »

نمازما تند تند میخوندم 

تسبیحات حضرت زهرا را به همین شکل 

روم نمیشد با خدا حرف بزنم

زود سجادما جمع میکردم و سر جاش میذاشتم و بعد با خود میگفتم چرا به خدا نگفتی، چرا اعتراف نکردی، چرا….

به خدا چی میگفتم؛ میگفتم رو حرفت حرف زدم، نافرمانی کردم، عصیان کردم ….

تا امروز صبح بعد تسبیحات، در حالی که سرم پایین بود و دستام رو به آسمان و دلم پر از حیا و خجالت، گفتم خدا 

با گفتن خدا، کنترل از دستم در رفت و زبانم سکوت کرد و چشمانم به جای زبان به حرف آمدن. با اینکه دکتر بهم توصیه کرده بود به هیچ وجه نباید گریه کنم اما هرچه سعی میکردم جلوی اشکاما بگیرم، نمی توانستم 

قطره های اشکم داشتن به خدا میگفتن، خدا غلط کردم، خدا اشتباه کردم، خدا شیطان گولم زد، خدا دست خودم نبود

نمیدانم خدا مرا در آغوشش گرفته بود یا نه؛ اما من احساس میکردم در آغوشش جا گرفته ام، احساس میکردم داره بهم میگه باشه، داره بهم میگه آروم باش

که با گفتن این حرفا من بیشتر و بیشتر اشک  میریختم و بی تاب تر می شدم و بیشتر خجالت می کشیدم.

 

 


موضوعات: دلکوبه
   یکشنبه 15 مرداد 1396
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(0)
4 ستاره:
 
(1)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
4.0 stars
(4.0)
نظر از: کوثز [بازدید کننده]
کوثز
4 stars

عالیه

1396/05/15 @ 21:54


فرم در حال بارگذاری ...

اوقات شرعی
پخش زنده اماکن متبرکه
دانشنامه سوره های قران
سوره قرآن
تدبر در قرآن
دانشنامه مهدویت
دانشنامه عاشورا
احادیث موضوعی
وصیتنامه شهدا