« فاطمه زهرا نخواست من شرمندش شم | اندازه ایمان... » |
مرحوم حاج میرزا حسین نورى رضوان اللّه علیه فرمود:
یکى از برادرانم مهرى از تربت حضرت سیدالشهداء (ع ) داشت که بر آن نماز و سجده مى نهاد و بعد درجیبهاى خود مى گذارد چون قبا مى پوشید جیبهایش پشت رانش مى افتاد والده ام به او گوش زد مى نمود و مى گفت : چرا بى ادبى به تربت آقا سیدالشهداء(ع ) مى نمائى شاید روى جیبت بنشینى این مهر بشکند و زیر پایت بماند.
برادرم گفت : بلى تاکنون دو مهر به این کیفیت شکسته ام پس متعهد شد که دیگر تربت را در جیبهاى پائین قبا نگذارد.
چند روز از این قضیه گذشت والدم در عالم خواب دید که حضرت سیدالشهداء (ع ) به دیدن او آمده و در کتابخانه اش نشسته است و اظهار ملاطفت بیش از حد به او نموده و فرمود: بگو پسرهایت بیایند تا آنکه من به آنها اکرام بنمایم و جایزه بدهم .
پدرم پسرهایش را حاضر ساخت و با من پنج نفر بودیم و همه در جلو در طاق کتابخانه ایستادیم و در نزد حضرت امام حسین (ع ) لباس هاى فاخر و اشیاء نفیسه بود.
حضرت یک یک فرزندان پدرم را صدا زد و بر اندرون اطاق طلبید و جائزه به او مرحمت مى فرمود و از اطاق بیرون مى آمد.
تا آنکه نوبت به همان برادرم رسید که مهر تربت را پیش از این در جیبش مى گذاشت آنگاه حضرت نگاه غضب آلودى به سوى او نمود و به پدر فرمود: این پسر تو تا به حال دو مهر از تربت قبر مرا در جیبش گذارده و شکسته است چون روى آنها نشسته .
سپس قاب شانه اى از ترمه در بیرون اطاق انداخته تا او بردارد او را مثل سایرین به نزد خود نطلبید چون پدرم از خواب برخواست خوابش را به مادرم نقل کرد و او پدرم را از این قضیه (مهریکه در جیب برادرم بوده و منع او را از این امر، همه را) مطلع نمود سپس پدرم از صدق این رؤ یا و خواب عجیبه تعجب نمود و حمد خداى را بجاى آورد که موجب سَخَت حضرت واقع نشده است .
گرفته شده از سایت: www.borya.ir
سلام علیکم موفق و موید باشید التماس دعا
فرم در حال بارگذاری ...