سامانه وبلاگ مدارس
  • خانه
  • تماس
  • ورود
  • آمار

  • امروز: 33
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 344
  • 1 ماه قبل: 1806
  • کل بازدیدها: 128962
 
« عاقل و نادان را چگونه تشخیص دهیم؟حدیثی از امام هادی(ع) »

 

« خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلا لَكَ وَ ضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلا بِكَ وَ أَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِينَ وَ خَيْرُكَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِينَ وَ فَضْلُكَ مُبَاحٌ لِلسَّائِلِينَ وَ نَيْلُكَ مُتَاحٌ لِلْآمِلِينَ وَ رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاكَ وَ حِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ نَاوَاكَ عَادَتُكَ الْإِحْسَانُ إِلَى الْمُسِيئِينَ وَ سَبِيلُكَ الْإِبْقَاءُ عَلَى الْمُعْتَدِينَ اللَّهُمَّ فَاهْدِنِى هُدَى الْمُهْتَدِينَ وَ ارْزُقْنِى اجْتِهَادَ الْمُجْتَهِدِينَ وَلا تَجْعَلْنِى مِنَ الْغَافِلِينَ الْمُبْعَدِينَ وَ اغْفِرْ لِى يَوْمَ الدِّينِ »

يكى از دعاهايى كه در ماه رجب خواندنش در هر روز وارد است، اين دعاى امام صادق عليه‏السّلام است كه در مفاتيح هم آمده است كه حضرت اين دعا را در هر روز مى‏خواندند: خابَ الوافِدونَ عَلى غَيرِكَ و خَسِرَ المُتُّعَرِّضونَ إلّا لَك. «خاب» يعنى خائب شد. خائب يعنى كسى كه ديگر اميدى به رسيدن به مطلوب ندارد، كسى كه از كاروان عقب بماند، مى‏گويند خائب است. خائب وخاسر، دو عبارتى است مضمونش نزديك به هم است. خائب به كسى مى‏گويند كه مطلبى را از دست مى‏دهد. خاسر به كسى مى‏گويند كه خسران زده است، يعنى نه تنها مطلب را از دست مى‏دهد، ديگر هم به دست نمى‏آورد و نمى‏تواند به او برسد. خاب الوافدون على غيرك «تمام آن كسانى كه وفود كردند، وارد شدند بر غير تو، اينها دستشان خالى است» اينها هيچ مايۀ پُركننده ای ندارند. چون غير از تو پوچ است، غير از تو عدم است، غير از تو حُباب است. افرادى كه به دنبال غير از تو رفتند و بار خودشان را در آستانى غير از آستان تو فرود آورند، به دنبال مقام رفتند، به دنبال مال رفتند، به دنبال كسب شهرت رفتند، به دنبال استفاده رفتند- استفاده دنيوى- تمام اين افراد، اينها خائب اند. افرادى كه به دنبال حتّى غير از جنبه مادّى، حتّى به دنبال بزرگى رفتند، حتّى به دنبال امام رفتند، ولى اين به دنبال امام رفتنشان، امام را در تعيّن و در حد ديدن و بدون توجّه به توحيد به او نگاه كردن، باز اين خاب الوافدون است. آن كسانى كه ولايت را جداى از توحيد مى‏دانند و ولايت را يك مرتبه‏اى مادون توحيد مى‏دانند و به امام نه به عنوان وسيله بلكه به عنوان موضوعيّت نگاه‏ مى‏كنند، باز اينها حسابشان با آن كسانى كه به خود ذات پروردگار توّجه دارند و امام را وسيله براى وصول به او مى‏دانند، تفاوت مى‏كنند.

و خسر المتعرضون الّا لك «خسران زده‏اند، خسران زده شده‏اند و خاسر اند آن كسانى كه متعرّض غير تو شده‏اند.» غير تو را به حساب آورده‏اند، افراد ديگر را به حساب آوردند، حسابهايى در ارتباطاتشان در نظر گرفتند، حساب و كتاب در ارتباطاتشان مدّ نظر قرار دادند. خدا شاهد است كه يك خطور كه از انسان سر بزند، يك خطور، يك خطور كه اين خطور، خطور غير الهى باشد، خطور، خطور مادّى باشد، خطور، خطور دنيوى باشد، به پاى انسان مى‏نويسند؛ يك خطور: با اين رفيق بشويم، به دردمان مى خورد. بد نيست حالا فرض بكنيد كه سلام، عليكى با اين داشته باشيم. اينها همه‏اش چيست؟ اينها همه‏اش خسر المتعرضون الا لك است. تمام كسانى كه متعرّض غير تو شدند، اينها خسران پيدا مى‏كنند. يك روزى همين مى‏آيد و پشت مى‏كند. همين مى‏آيد و بى‏توجّهی می کند، آن وقت انسان خسران زده يعنى چه؟ يعنى اينكه: عجب! من كه دو سال با اين بودم، اين همينطور سر يك مطلب واهى گذاشت رفت؟ اين ناراحتى كه براى انسان پيدا مى‏شود، اين ناراحتى برای چیست؟ به اين خاطر نيست كه او گذاشته و رفته، بلکه به این علّت است که دوسال سرگردان او بوده، دو سال بيكار او بوده و دو سال علّاف او بوده و ذهن خودش چيزهاى ديگرى را ترسيم مى‏كرده، برای این است که اينقدر ناراحت مى‏شود. يعنى چه؟ يعنى «خاسر». حالا اگر دو سال انسان باشد ولى تعلّق نداشته باشد، حالا وقتى كه برود، ناراحت مى‏شود؟ نه، مى‏رود كه مى‏رود، برود، مى‏رود كه برود. ناراحتى دارد؟ دوباره برگردد، مى‏خواهد برگردد، مى‏خواهد برنگردد. چرا ناراحتى ندارد؟ به خاطر اينكه دل در اينجا گرو نگذاشته، متعرّض او نشده، ارتباط داشته، ولى متعرّض ديگرى بوده، دل در گرو ديگرى‏ گذاشته و او هم كه هيچ وقت از بين نمى‏رود. حالا اگر او از بين رفت خب انسان ديگر بايد خلاصه، نداى وا مصيبتايش برود بالا. ولى نه، او از بين نمى‏رود. ولى غير از او همه مى‏روند. ما به چه كسانى دل بسته بوديم! در زمان مرحوم آقا ما به چه كسانى تعلّق داشتيم! به چه افرادى دل بسته بوديم! به چه افرادى تعلّق داشتيم! به چه افرادى پشت گرم بوديم! به چه افرادى توجّه داشتيم! كجايند؟ كجايند؟ رفتند همه. اينهم نتيجه و خسرو المتعرضون الّا لك. پدر به ما گفت: متعرّض نباش! حرفش را گوش نداديم. او گفت و ما گوش نداديم. البتّه خيال مى‏كرديم مطلب جور ديگر است و حالا ايشان مثلًا نظر جدّى ندارد. حالا مى‏فهميم: نه بابا! جدّى مى‏گفت، داشت جدّى مى‏گفت و اينها همه براى انسان عبرت است.

اين را مى‏خواهم خدمتتان بگويم- بالاترين مرتبه‏اى كه تمام اين مطالبى را كه ما خدمتتان عرض كرديم، اينها را شما در جريانات مادّى طبعاً جستجو مى‏كنيد ديگر، افراد عادى، همسايه، رفيق، شريك، اين جهات عادى- من مى‏خواهم عرض كنم مسأله بالاتر است؛ حتّى افرادى را كه آنها را در سلوك و در راه و در مسير، شريك و رفيق و مؤانس و مصاحب با خودتان مى‏دانيد هم از اين قاعده مستثنا نيستند. مگر افرادى كه در زمان مرحوم آقا بودند، مگر ما آنها را سالك نمى‏دانستيم؟ آن كه ديگر مسأله، مسألۀ همسايه نبود، مسألۀ شريك و اينها نبود، مسألۀ مادّى كه نبود حدّاقل، به خاطر منفعت مادّى كه من با آنها در ارتباط نبودم و ما با آنها ارتباط نداشتيم، اين كه ديگر مشخّص است. ولى چه بود؟ همينى كه ما بدون توجّه به او با يك نفر و لو در طريق، احساس پشت گرمى كنيم، باز اين چيست؟ غلط است. بايد انسان دنبال رفيق بگردد. حضرت حافظ مى‏فرمايند:

دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم‏ كه كيمياى سعادت رفيق بود رفيق

اين هست. اين همه تأكيد شده نسبت به اين كه انسان نياز به رفيق دارد، نياز به راه دارد، ممدّ است، اينها همه دُرست، ولى صحبت در اين است كه اينقدر مطلب حسّاس و دقيق است كه حتّى رفيق راه را كه انسان برمى‏گزيند، اگر بخواهد نظر استقلالى رويش بكند، به اين عنوان: «من ديگر اين را پيدا كردم، ديگر كارم تمام است» نه، فردا يكدفعه مى‏بينى گذاشت، رفت؛ همين شخص! «من ديگر الآن به اين رسيدم ديگر پشتم گرم است، اين ديگر با بقيّه فرق مى‏كند، اين ديگر حسابش با بقيّه جداست» نه، اينكه من دارم خدمتتان مى‏گويم ما همۀ اينها را گذارنده‏ايم، ما تجربه كرديم، دارم تجربه‏ ام را به شما مى‏گويم. تمام اين افكار، اين ‏اتكائات، تمام اين تدلّى‏ها، تمام اينها را ما انجام داديم، گذشتيم، تمام اينها را طى كرديم. الآن دارم به شما مى‏گويم: آن كه اگر براى من مانده باشد، فقط اوست، فقط او، همه اينها همه گذشته و مطلب وقتى براى من يك مرتبه صورت ديگرى پيدا كرد كه من در اين يك سال آخر، يك شب در خدمت مرحوم آقا بودم راجع به ارتباط ايشان با آقاى حدّاد كه سؤال كردم- چون يك مسائلى برايم بود- يك مرتبه از ايشان شنيدم گفتند: آقا سيّد محسن! خيال نكن من به آقاى حدّاد هم نظر استقلالى مى‏كردم، نظر من به ايشان هم نظر، نظر آلى بود، نظر وساطت بود، نظر وسيله‏اى بود،، نظر (وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة)[1] بود ولى حواسم جاى ديگر بود. اين آقايى كه اين كتاب را نوشته راجع به استادش، اين كتاب روح مجرّد را نوشته، بالاترين حدّى كه شما مى‏توانيد يك شخصى را وصف بكنيد، شما در اين كتاب پيدا مى‏كنيد. بالاترين مرتبه از توصيف و از حمد و ثنا را شما در اين كتاب نسبت به آقاى حداد و بايد هم همينطور باشد. آقاى حدّاد همه چيز آقا بود؛ سر تا پاى وجود آقا، آقاى حدّاد بود؛ مى‏نشست از آقاى حدّاد مى‏گفت، بلند مى‏شد از آقاى حدّاد مى‏گفت، مى‏خوابيد به ياد او مى‏خوابيد، اصلًا تمام وجود مرحوم پدر ما فانى در اين بود. بارها مى‏فرمود: من خودم را در قبال ايشان صفر مى‏بينم و ايشان شوخى هم نمى‏كرد، واقعاً جدّى مى‏گفت. با تمام اين احوال، يك نكته خيلى، خيلى، باطنِ باطن، سرّ سرّى كه دارم اينجا فاش مى‏كنم. آن سرّى كه به كسى نمى‏گفت، آن شب به ما مى‏گفت ايشان این بود كه: اين اوضاعى را كه تو مى‏بينى در ارتباط با آقای حدّاد، اين باز ته قضيّه‏اش اين بود كه به جاى ديگر ما توجّه داشتيم. ايشان را وسيله مى‏ديديم و خود ایشان اين را از مرحوم آقا مى‏خواست. او از شاگردش مى‏خواست اينجور باشد، اگر نمى‏خواست آن سرّ را به او نمى‏سپرد. چون ديد اين شاگرد، شاگردى است كه قابليّت دارد اين سرّ را حمل كند، آمد اين را به عنوان شاگردى پذيرفت. نه اين كه آقاى حدّاد بيايد بگويد: نه، شما بايد من را قبول داشته باشيد آقا! ما اين همه برايت زحمت كشيديم، اين همه برايت چكار كرديم، چرا شما حواست جاى ديگر است؟ اين است دست درد نكند؟ اين است فرض بكنيد كه يك عمر تربيت كردن؟ نه، او يك عمر آقاى آقا سيّد محمّد حسين را، علّامه طهرانى را، يك عمر راه مى‏برد تا تازه به اينجا برساند- آقا كه از اوّل اينطور نبود- يك عمر او را حركت مى‏دهد تا به اين مطلب برساند كه احساس كند از درون وجدانش كه حدّاد هم يك وسيله است. اگر آقاى حدّاد بخواهد آقا را به يك نكته‏اى برساند كه احساس كند آقاى حدّاد است در اين ميان، تازه اوّل شرك است، ولى حدّاد كسى نيست كه شاگردش را به اينجا دعوت كند.

امام حسين و پيغمبر كسانى نيستند كه بخواهند اصحابشان را به اينجا دعوت كنند، در آيه قرآن وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ‏ قَبْلِهِ الرُّسُلُ [2] اين همه آياتى كه شما در قرآن می بینید تمام اين آيات دارد آن نوك قلّه را به شما نشان مى‏دهد، آن رأس مخروط را دارد اين آيات نشان مى‏دهد. بابا! پيغمبر با اين يد و بيضاء و اين شقّ‏القمر و اين، اين‏ور و آن‏ور و تمام اينها باز (إِلَّا رَسُولٌ) «يك فرستاده‏اى است» منم اين وسط، منم همه كاره اين وسط، منم در اينجا كه به پيغمبر، پيغمبرى دادم، منم كه او را عبد صالح خودم قرار دادم. اين نكته را دارد از اوّل سوره حمد تا آخر (قُلْ هُوَ اللَّه) اش در قرآن اين نكته را مى‏خواهد بگويد. يعنى اين شش هزار و ششصد و خورده‏اى آيه‏اى كه در قرآن هست، از اوّل تا آخر معاد و مبدأ و اخلاق و دين و اجتماعيّات و فقه و معاملات، تمام اينها آن نكتۀ ظريف در قرآن، آن همين قضيّه است كه آنچه كه حقيقت در عالم وجود دارد فقط ذات پروردگار است؛ غير از ذات پروردگار همه اينها چه هستند؟ مخلوق اند؛ مى‏خواهد پيغمبر باشد، مى‏خواهد افراد عادى، مثل ما باشد. او اين نكته است. به اين نكته اگر رسيديم، به رمز قرآن رسيديم، به رمز بعثت رسيديم، به رمز خلافت رسيديم. به اين نكته، مرحوم آقا رسيد. من از ايشان سؤال كردم كه: آقا! در اين روح مجرّد شما مطالبى گفتيد كه حتّى به ما هم تا به حال نگفتيد. ايشان فرمودند: آقا! اين مطالبى كه مى‏شود گفت، تازه من گفتم، چيزهايى است كه من نمى‏توانم بگويم. مكتب حقّ اين است. اگر يك وقتى ديديد به خود دعوت مى‏كنند، بدانيد آنجا با حق فاصله دارد.

يك روز أميرالمؤمنين عليه‏السّلام در خيابان بودند با اصحابشان، يك مرتبه يك شخصى بود- ظاهراً عبدى بود، از عبيدى- آمد رو كرد به أميرالمؤمنين و گفتش كه: يا على! تو- البتّه حالا تعبيراتى كه كرده، تعبيراتش حالا يك قدرى حالا مؤدّبانه‏ترش را من بگويم، او خیلی رُک آمده بود گفته بود- يا على! تو هم يكى از بقيّه هستى و خلاصه يك وسيله‏اى هستى و با بقيّه هم فرقى نمى‏كنى. أميرالمؤمنين رو كردند و گفتند: مُوَحِّدٌ وَالله. «موحّد است، راست مى‏گويد، موحّد است.» مُوَحّدٌ واللَه. أميرالمؤمنين نيامده حالا بگويد: بنده خليفه رسول اللَه هستم، تو آمدى مى‏گويى تو كسى نيستى! به من دارى مى‏گويى؟ به من دارى مى‏گويى كسى نيستى؟ اصلًا تمام ضربت خوردنش، تمام جنگهايش بخاطر اين بود كه اين را توى كلّۀ ما كند كه فقط حقيقت اوست، منِ على با فرزندانم كه گُل سَر سَبَد عالم هستيم، درقبال او هيچيم، در قبال او صفريم، در قبال او به حساب نمى‏آئيم. با او باشيم گُل سر سبد عالميم، بدون او باشيم با بقيّه فرقى نمى‏كنيم. الهى! چون در تو مى‏نگرم از جملۀ تاجدارانم و تاج بر سر و چون بر خود مى‏نگرم از جمله خاك سارانم و خاك بر سر.

و ضاعَ المُلِمُّونَ إلّا بك «ضايع شدند، از بين رفتند آن كسانى كه المام كردند، فرو افتادند، خود را انداختند مگر به تو» وَ أجْدَبَ الْمُنتَجِعونَ إلّا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَكَ «به تنگدستى و فقر رسيدند آن كسانى كه طلب كردند غير از تو را.» بابُكَ مَفتوحٌ للرّاغِبينَ «باب تو و درِ رحمت تو هميشه براى كسانى كه رغبت دارند به آن مسائل و به آن تجليّات، هميشه باز است.» وَخَيرُكَ مَبذولٌ للطّالِبينَ «و خير تو هميشه براى طالبين مبذول است.» وَ فَضْلُكَ مُباحٌ‏ لِلسّائِلينَ «براى سائلين، فضل و احسانت مباح است.» وَ نَيْلُكَ مُتاحٌ لِلآمِلينَ «نيل و فيض رحمت تو و عطا و بخشش تو، متاح است، در دسترس است، براى كسانى كه آرزومندند، در دسترس است.» وَ رزقُكَ مَبْسوطٌ لِمَن عَصاكَ «رزق تو پخش است براى كسى كه تو را حتّى عصيان كند.» وَ حِلمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَن ناواكَ «به كسى كه قصد دشمنى با تو را دارد، حلم تو، معترض است و شامل حال او هم خواهد شد.» عادتُكَ الإحسانُ إلَى الْمُسيئينَ «عادت تو و روش تو، احسان به گناهكاران است.» وَسَبيلُكَ الإبْقاءُ عَلَى المُعتَدين «راه تو، ابقاء و حفظ است بر كسانى كه تعدّى مى‏كنند.» أللَهُمَّ فَاهْدِنى هُدَى الْمُهتَدين ، اينجا ديگر مطلب يك قدرى بالا مى‏رود و سطح دعاى حضرت اوج مى‏گيرد. خدايا! حالا كه اين طوره، حالا كه تو داراى اين خصوصيّات هستى و حالا كه تو يك همچنين اوصافى دارى، پس تو مرا به هدايت مهتدين راهنمايى كن، از تو چيزى كم نمى‏شود. تو كه عطاى تو شامل همه است، تو كه راه تو براى هميشه باز است، تو كه حلم تو معترض است براى كسى كه دشمنى مى‏كند، پس حالا بيا دست مرا بگير! وَ ارْزُقنى اجْتِهادَ المُجتَهدين «اجتهاد و جَهدِ آن افرادى كه واقعاً جَهد مى‏كنند، آنها را نصيب من بگردان.» وَ لا تَجْعَلْنى مِنَ الغافِلينَ المُبعَدين «و مرا از غافلينِ مبعدينِ از رحمت خودت قرار نده.» واغْفِرلى يَومَ الدّين «و مرا براى روز جزا مورد آمرزش قرار بده.»

تأکید بزرگان بر ذکر مدام در ماه رجب

يكى از مسائلى كه خيلى مؤكّد است در اين ماه، و همينطور در ماه شعبان و ماه رمضان، اين ذكر مدامى است كه انسان آن ذكر مدام را دارد. ذكر مدام آن ذكرى است كه عدد ندارد و انسان بدون عدد مى‏تواند آن ذكر را بگويد. اين را ذكر مدام مى‏گويند؛ جزء اذكار عدديّه نيست و اشكالى هم ندارد براى شخصى كه بگويد. مثل ذكر لا إلهَ إلّا الله. همينطور به نحو مدام انسان آن ذكر را بگويد. دارد راه مى‏رود لا إلهَ إلّا الله بگويد. نشسته است، آرام بدون اينكه حتّى كسى هم بفهمد يا مثلًا دهان او حركتى داشته باشد، ذكر لا إلهَ إلّا الله بگويد. اين خيلى مناسب است. يكى از آن اذكار، ذكر يونسيّه است كه لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ‏ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ [3] است كه توصيه شده كه بدون عدد. اگر كسى مى‏تواند صد مرتبه مثلًا بگويد بين الطّلوعين. اگر يكى مى‏تواند، دويست مرتبه بگويد. اين ذكر يونسيّه بسيار مهم است منتهى بدون عدد؛ پنجاه مرتبه، هفتاد مرتبه، صد مرتبه، صد و پنجاه مرتبه، هر كسى به آن مقدارى كه خسته نشود و خيلى از بزرگان تأكيد كردند و خود حقير از مرحوم آقاى حدّاد- رضوان الله عليه- شنيدم كه ايشان مى‏فرمودند كه: گنجهايى در اين ذكر يونسيّه نهفته است و اگر شخصى مداومت داشته باشد، خداوند او را به يك نعمات خيلى بزرگى مى‏رساند.


موضوعات: نغز
   دوشنبه 23 فروردین 1395


فرم در حال بارگذاری ...

اوقات شرعی
پخش زنده اماکن متبرکه
دانشنامه سوره های قران
سوره قرآن
تدبر در قرآن
دانشنامه مهدویت
دانشنامه عاشورا
احادیث موضوعی
وصیتنامه شهدا