« گناه و معصیت، لذت عبادت و نماز را کاهش می دهد | برگزاری مراسم جشن مبعث در مدرسه علمیه فاطمیه(س) سرابله » |
روزی پادشاهی درویشی رابه زندان انداخت
نیمه شب خواب دید که او بی گناه است
سپس او را آزاد کرد
پادشاه به درویش گفت حاجتی بخواه
درویش گفت :
وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را
بیدار میکند تا مرا ازبند رها کنی
نامردیست که از دیگری حاجت بطلبم…
حکایت جالب بود
انشاالله ما هم این چنین باشیم
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم
زیر سایه مولا عاقبت بخیر باشید
التماس دعای ویژه
الهی من جز تو کسی را ندارم
قلبم گواه است ای مهربان ترین مهربانان و ای کس بی کسان.
با سلام
خروج_کاروان_حسینی_از_شهر_مدینه
علی_اکبر_لطیفیان
وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد
شهر مدینه مثل زهرا گریه می کرد
وقتی که می رفتند پشت پای آن ها
چشمان جبرائیل حتی گریه می کرد
پائین پای ناقه مریم گریه می کرد
دورِ سر گهواره عیسی گریه می کرد
این است آن داغ عظیمی که برایش
حتّی میان تشت یحیی گریه می کرد
این است زینب بانویی که زیر پایش
زانوی لرزه دار سقا گریه می کرد
بوسید اکبر دست های مادرش را
در زیر چادر، ام لیلا گریه می کرد
بر روی دامن مادری در گوش طفلش
آهسته تا می گفت لالا گریه می کرد
یک کاروانِ گریه شد وقتی رقیه
با گفتن بابا، بابا گریه می کرد
در زیر پای محمل مستوره ی عشق
منزل به منزل ریگ صحرا گریه می کرد
وقتی که می رفتند عالم سینه می زد
وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد
یا علی علیه السلام
فرم در حال بارگذاری ...