« آیا درست است که "اسپند" دود کردن هفتاد بلا را دفع میکند؟آیا سند دارد؟ | دعای مجیر یه دعای آسمانی » |
زوج جوانی پس از 11 سال صاحب فرزند پسر شدند .پسر بلافاصله به نور چشم آنها تبدیل شد ،فرزند آنها اندک اندک بزرگ می شد تا اینکه به دو سالگی رسید . روزی پدر در حالی که بسیار عجله داشت یک قاشق از دارویی که دکتر برایش تجویز کرده بود خورد وبه همسرش گفت :در این شربت را ببند،من دیرم شده و باید برو م . او رفت و زن در حالی که در آشپزخانه مشغول کار بود فراموش کرد تا در شربت را ببندد . کودک که مجذوب رنگ شربت شده بود داروی داخل شیشه را تا انتها سر کشید.مادر که تازه متوجه شده بود ،بلافاصله اطلاعات دارو را خواند و متوجه شد که این شربت در دز بالا برای کودکان سمی است .دوان دوان کودک را به بیمارستان رساند اما متا سفانه دیگه دیر شده بود و بچه جان خود را از دست داده بود . زن نمیدانست چطور باید جواب شوهرش را بدهد و از ترس و استرس شوکه شده بود . مرد سراسیمه با شنیدن خبر خود را به بیمارستان رساند و نزد همسرش رفت.زن دیگر از ترس نفس هایش به شماره افتاده بود . مرد گفت: “"عزیزم نگران نباش من در کنارت هستم"” زن پس از شنیدن این عبارت موفق شد از اعماق وجود گریه کند .کودک مرده بود و مرد کاری نمی توانست بکند.مقصر دانستن مادر هم چاره کار نبود .زن هم یگانه فرزندش را از دست داده بود و او فقط در این لحظه نیاز به همدردی داشت .
پی نوشت:
اگر هر فردی زندگی را از این دریچه ببیند ، مشکلات کمتری در جهان باقی خواهد ماند . خود خواهی ، ترس ،حسد و خشم را از خود دور کنیم .آنگاه جهان برای زندگی محیط بهتری خواهد بود..
سلام
از حرف تا عمل خیلی راه است خیلی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
زیر سایه مولا عاقبت بخیر باشید
التماس دعای ویژه
فرم در حال بارگذاری ...