« آن که سکوت کرد نجات یافت | احترام به والدین » |
خاطره برادر شهید:
شب جمعه بود؛ سیزده ساله بودم؛ درسهایم را مرور کردم؛ دیر وقت بود که علی به خانه آمد وضو گرفت و بدون خوردن شام به اتاقش رفت؛ با ناراحتی به پدر و مادرم گفتم «شما همیشه به من میگویید نماز سر وقت بخوانم، اگر جرأت دارید به علی بگویید، چرا حالا ساعت 11 شب نماز میخواند؟» پدر و مادرم با لبخندی همیشگی اعتراضم را جواب دادند و گفتند «تو هنوز نمیدونی، این وضوی نماز واجب نیست».
من هیچگاه شکوه نمازهای نیمه شب او را درک نکردم.
فرم در حال بارگذاری ...