« اینجا وزارت فرهنگ ماست. | ارزش وضو » |
میخواستم شعری بنویسم از زینب، زیبنده پدر
اما کلامم به نثر اصرار داشت!
وارد وادیه واژه ها شدم
میبینم تمام واژه ها و حروف آراییده و خوش رایحه به صف ایستاده اند
و برای اینکه آنها را انتخاب کنم هر کدام به نحوی طنازی میکنند
اول از هر واجی سراغ واجهای زینب میروم.دیدم در راس مجلس نور افشانی می کنند
طهارت کردم و واژه ها را در آغوش گرفتم
در عین شادی نوای غمی از نهادشان بر میخواست
ناگاه آسمان دلم منقلب و سپس بارانی شد
زینب را با اشک ترجمه کردم!
واژه های شادی وقتی مرا اشکگبار دیدن، با حالتی عتاب انگیز سرزنشم کردند
و گفتند: اینک لحظه ساز و نی و پاکوبی است
چرا که عرشیان، از قدوم زینب سوز ساز دارند
پس ما هم دل به عرشیان بسپاریم!
و ظهور زینب را به راس قلبمان را به شادی و شعف بنشینیم
تکانی به خود میدهم و تبسم را جایگزین اندوه میکنم
زینب ای شاه رگ عاشورا
ای تک سوار عرش خدا
ای ترجمان هستی
ای شور عشق و مستی
نوشته شده توسط یکی از طلاب
فرم در حال بارگذاری ...