« بانو زینب در یک نگاه | هفته کودک مبارک » |
دیروز حالم کامل گرفته بود، میخواستم خونه را برای مادرم مرتب کنم و دستی به اتاقم بکشم اما اصلا رغبتی برای این کار نداشتم،
تلویزیون را روشن کردم و ده بار شبکه هاشا بالا و پایین کردم اما دیدم حوصله فیلم دیدن هم ندارم
یه موسیقی آرام گذاشتم، دیدم موزیکش داره روی اعصابم راه میره، سریع خاموش کردم.
به خودم گفتم دختر چت شده؟؟؟ این همه بی حوصلگی و اعصاب خوردی …
با خودم کاراما مرور کردم صبح همه ی کاراما تو مدرسه به خوبی انجام دادم، اخبارا نوشتم، رو وبلاگ مطلب گذاشتم و ….
یادم اومد علت عصبانیتم چی بود
برگشتنی تو راه خونه دوتا پسر بچه را دیدم که دارن با هم دعوا میکنند، قیافشون بچه ابتدایی می زد تو دعواشون فحشهایی بهم می دادن که مو روی بدنم سیخ می شد فحش هایی که …
اون لحظه سعی کردم آنقدر سریع راه بروم که به سرعت از کنارشون بگذرم که نکند آدم بزرگی اطراف باشه و من خجالت بکشم.
تا رسیدن به خونه مدام فحش های این دو بچه تو گوشم وزوز میکرد هی با خود میگفتم مگر می شود ؟؟ یک بچه این فحش ها را از کجا یادت گرفنه؟؟/ آیا پدر مادرا این فحش را از زبان بچشون شنیدن؟؟؟ و هزاران سوال دیگه …..
فهمیدم کلام چقدر تو زندگی مهمه که چند حرف زشت اینجوری اعصاب دختر معصومانه مث من را بهم ریخته…….
اگر همه کمی سکوت کنند، زندگیا خیلی بهتر می شد.
فرم در حال بارگذاری ...