سامانه وبلاگ مدارس
  • خانه
  • تماس
  • ورود
  • آمار

  • امروز: 101
  • دیروز: 138
  • 7 روز قبل: 1049
  • 1 ماه قبل: 3517
  • کل بازدیدها: 159690
 
« کدوم جمعه....ارتباط با امام زمان عج »

مردی در هنگام رانندگی،درست جلوی حياط يک تيمارستان پنچر شد

 و مجبورشد همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.
هنگامی که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگری به سرعت ازروی

مهره های چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون

 جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.

مرد حيران مانده بود که چکار کند. تصميم گرفت که ماشينش را

همانجا رها کند و برای خريد مهره چرخ برود.

 در اين حين، يکی از ديوانه ها که از پشت

نرده های حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:

 از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک مهره بازکن و اين لاستيک

 را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسی.

آن مرد اول توجهی به اين حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد

 ديد راست می گويد و بهتر است همين کار را بکند. 

پس به راهنمايی او عمل کرد و لاستيک زاپاس را بست.

 هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت:

خيلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی! پس چرا توی تيمارستان انداختنت؟

ديوانه لبخندی زد و گفت: من اينجام چون ديوانه ام. ولی احمق که نيستم!!


موضوعات: دلکوبه
   یکشنبه 4 مهر 1395


فرم در حال بارگذاری ...

اوقات شرعی
پخش زنده اماکن متبرکه
دانشنامه سوره های قران
سوره قرآن
تدبر در قرآن
دانشنامه مهدویت
دانشنامه عاشورا
احادیث موضوعی
وصیتنامه شهدا
 
مداحی های محرم