سامانه وبلاگ مدارس
  • خانه
  • تماس
  • ورود
  • آمار

  • امروز: 117
  • دیروز: 115
  • 7 روز قبل: 1157
  • 1 ماه قبل: 2594
  • کل بازدیدها: 131305
 
« کدوم جمعه....ارتباط با امام زمان عج »

مردی در هنگام رانندگی،درست جلوی حياط يک تيمارستان پنچر شد

 و مجبورشد همانجا به تعويض لاستيک بپردازد.
هنگامی که سرگرم اين کار بود، ماشين ديگری به سرعت ازروی

مهره های چرخ که در کنار ماشين بودند گذشت و آنها را به درون

 جوی آب انداخت و آب مهره ها را برد.

مرد حيران مانده بود که چکار کند. تصميم گرفت که ماشينش را

همانجا رها کند و برای خريد مهره چرخ برود.

 در اين حين، يکی از ديوانه ها که از پشت

نرده های حياط تيمارستان نظاره گر اين ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:

 از ٣ چرخ ديگر ماشين، از هر کدام يک مهره بازکن و اين لاستيک

 را با ٣ مهره ببند و برو تا به تعميرگاه برسی.

آن مرد اول توجهی به اين حرف نکرد ولی بعد که با خودش فکر کرد

 ديد راست می گويد و بهتر است همين کار را بکند. 

پس به راهنمايی او عمل کرد و لاستيک زاپاس را بست.

 هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن ديوانه کرد و گفت:

خيلی فکر جالب و هوشمندانه ای داشتی! پس چرا توی تيمارستان انداختنت؟

ديوانه لبخندی زد و گفت: من اينجام چون ديوانه ام. ولی احمق که نيستم!!


موضوعات: دلکوبه
   یکشنبه 4 مهر 1395


فرم در حال بارگذاری ...

اوقات شرعی
پخش زنده اماکن متبرکه
دانشنامه سوره های قران
سوره قرآن
تدبر در قرآن
دانشنامه مهدویت
دانشنامه عاشورا
احادیث موضوعی
وصیتنامه شهدا