« دعای شب و ورد سحر | اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست » |
نانوایی شلوغ بود و چوپان مدام این پا و آن پا می کرد
نانوا با تعجب پرسید: چرا اینقدر نگران و مضطربی!
چوپان گفت: گوسفندانم را در بیابان رها کرده ام
و آمده ام نان بخرم
می ترسم گرگ ها به گله ام بزنند
نانوا گفت: پس برای چه گوسفندانت را به خدا نسپرده ای!
چوپان گفت: چرا سپرده ام
اما او خدای “گرگها” نیزهست…
فوق العاده خوشم اومد
زیر سایه مولا عاقبت بخیر باشید
التماس دعای ویژه
فرم در حال بارگذاری ...