باز هم ای صبح جمعه آمدی مولا نیامد صبح آمد ظهر شد مغرب رسید آقا نیامد شب شد و خورشید کنعان ولایت را ندیدم کور شد از گریه چشمم، یوسف زهرا نیامد دشمنان با خنده می پرسند پس آقایتان کو؟ دوستان با گریه می گویند آمد یا نیامد؟ ما بدون او غریب و او میان ماست تنها آن امام قرن ها مثل علی تنها نیامد عمر ما با نالة یابن الحسن طی شد دریغا منجی ما صاحب ما رهنمای ما نیامد شیر حق خانه نشین، فرزند او در کوه و صحرا قامت زهرا دو تا شد حجت یکتا نیامد شاید او هم مثل جدّش سر میان چاه برده پس چرا از چاه هم آوای آن مولا نیامد؟ دیده ام از اشک لبریز و دلم دریایی از خون رفتم از دست و ز مولایم صدای پا نیامد فتنة فرعون عالم گیر شد ای اهل عالم کو عصا چون شد ید بیضا چرا موسا نیامد؟ سال ها و ماه ها و هفته ها بگذشت میثم جمعه ها رفتند و آن مهر جهان آرا نیامد
|