« یک تحلیل از یک سکانس | برگزاری گارگاه آموزشی پرورش گل و کاشت درخت در مدرسه علمیه فاطمیه س سرابله » |
حاج خانم که ریز ریز حرف میزد، بچه ها هم ریز ریز گریه میکردند
اشتباه نشه! روضه نمی خوند فقط حرف میزد شبیه حرف مادر دختری، دلسوزانه بود، نصحیت نمی کرد، فقط تلنگر میزد
تلنگر میزد که یادمون نره آخر کارمون مرگه….پی حرفاشا که میگرفتی میرسیدی به توسل به ائمه مخصوصا توسل به حضرت زهرا
گفت برای مادراتون خوب دختری کنید چقدر این حرف شبیه حرف پدرم بود که بهم گفت:« حالا که داری میری دانشگاه دانشجوی خوبی باش. سنگین برو سنگین بیا » با اینکه کم سن بودم و شاید معنای حقیقی سنگین بودن را نمی فهمیدم؛ اما در دوران دانشجویی هر وقت یاد این حرف پدرم میفتادم، عزمما جزم میکردم که سنگین باشم به معنایی که فهمیده بودم که چادرما محکم بگیرم که از پسرا جزوه نخوام و نگیرم، سوار هر ماشینی نشم، با دختر بدا دوست نشم…
حرف حاج خانم که گفت «برای دختراتون مادری کنید» به دلم نشست گویا به این جمله خیلی وقته نیاز داشتم
اما بچه: بچه ها را تا به حال به این آرومی ندیده بودم، انگار حرفاش برای اونها هم، حکم مرهم داشت مخصوصا وقتی که یاد کرد از مادرهایی که در قید حیات نیستند این جا بود که طلبه هایی که مادرشون فوت شده بود، صورتشون بیشتر خیس شد؛ اما این اشک ها یه کتاب قطور از نصیحت و تذکر بود ….
من و حاجخانم مهمان بچه ها بودیم چون حساب و کتاب مالی مدرسه طول کشید و توفیق اجباری شد تا شب پیش بچه ها باشیم و در دعای توسلشون شرکت کنیم
و دعای توسل پلی شد برای شنیدن حرف هایی که دلسوزانه بود که یاد حساب و کتاب مادری دختری بیفتیم، که با خود حساب و کتاب کنیم کجا برای مادرمون دختری نکردیم، کجا لازمه ازشون عذر خواهی کنیم و ….
عالی بود دل منم رفت به سال های اول طلبگی
خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنید و درباره مطالبم نظر بدید. شاید اینم جزو وظایف خواهرانه باشه
http://mehrofehr.kowsarblog.ir/
سلام خیلی جالب بودواقعابایددختری خودمون رو بررسی کنیم.ممنون میشم به وبلاگ ما سری بزنید
سلام احسنت
احسنت
خوشحال میشم به وبلاگ بنده سری بزنید
http://blog42.kowsarblog.ir/
یا علی
فرم در حال بارگذاری ...