ابن شهر آشوب به نقل از کتاب شیرازی مینویسد:
«حسن بن علی و یزید ابن معاویه در مجلسی نشسته بودند و خرما میخورند.
یزید گفت: حسن! حسن از آن روز که به وجود آمده ام، تو را دشمن میدارم.
امام حسن ع فرمودند: «بدان ای یزید شیطان در آمیزش پدر تو شریک بود و دو نطفه بهم آمیختند، و در وجود تو دشمنی مرا نهادند؛ زیرا خداوند متعال به شیطان میفرماید:« در مالها و فرزندانشان شرکت جو» و نیز شیطان در آمیزش حرب شرکت کرد و صخر از آن زاده شد .از این رو، او جدم رسول خدا را دشمن میداشت.
منبع: فرهنگ جامع سخنان امام حسن ع، علی مویدی، ص203
قطب راوندی می گوید:
« امام حسن(ع) فرمودند:
«هر کس قرآن بخواند، یک دعای مستجاب دارد، یا زود یا دیر.»»
منبع:فرهنگ جامع سخنان امام حسن(ع)، علی مویدی، ص203
من هر زمان که به یاد کتاب و وضع کتاب در جامعه ی خودمان می افتم، قلبا غمگین می شوم. این به خاطر آن است که در کشور ما به هر دلیلی که شما نگاه کنید، باید کتاب اقلا ده برابر این میزان رواج و توسعه و حضور داشته باشد.
اگر به دلیل پرچم داری تفکر اسلامی و حاکمیت اسلام به حساب بیاورید این معنا صدق میکند؛ چون اسلام به کتاب و خواندن و نوشتن خیلی اهمیت میدهد.
اگر هر منصفی به بیانات نبی مکرم اسلام نگاه کند و ببیند که اینها در چه زمانی به کتاب و کتابخوانی دعوت می کنند و فرا می خوانند همه افسانه ها از ذهنش شسته خواهد شد و خواهد فهمید که دشمنان اسلام راهی جز این نداشتند که افسانه های کتاب سوزی و کتاب ستیزی را بر سر زبانها بیندازند؛ چون اسلام پرچم دار کتابخوانی است.
منبع: من و کتاب، سید علی خامنه ای، ص12
دوستم میگفت: پارسال اربعین با همسرم رفتیم کربلا و ما ثواب زیارتمون را به امام زمان (عج)، انبیا، شهدا، اهل بیت، ….زنده و
مرده، هدیه کردیم. به این نیت که اجر زیارتمون چند برابر شه. کسی از فامیل از رفتن ما به کربلا مطلع نبود.
شوهر عمم، بابابزرگما خواب میبینه که در کربلا و مشغول زیارت امام حسینه(ع)، ازش میپرسه؟
آقاجون این جا چکار میکنی؟
میگه فلانی منا برده کربلا !!
سیدعلی قاضی به شاگردانش می فرمودند:
« محال است انسانی به جزء از راه سید الشهداء به مقام توحید برسد.
فیوضات و خیرات از مسیر حضرت سید شهدا است و پیشکار این فضیلت هم حضرت قمر بنی هاشم ابا الفضل العباس است.»
دیده شده توسط نویسنده در مجله بوستان قرآن، شماره پنجم، ص46
پای دختر بچه وقتی غرق تاول می شود
پا به پایش کاروانی هم معطل می شود
دست بسته خواب هم باشد بیوفتد از شتر
پهلوان باشد دچار درد مفصل می شود
غیر موهای سرم در این سفر از دست شمر
خواب هم آشفته با کابوس مقتل می شود
حق بده با دست اگر دنبال لب های توام
بعد چندی تار دیدن چشم تنبل می شود
چادرم دارد به یک معجزه مبدل می شود
استخوانهایم ترک دارن فکرش را نکن
تو در آغوشم بیایی مشکلم حل می شود
زجر من را میکشد اینجا مرا با خود ببر
ماندنم دارد برای شام معضل می شود
قصه غریبی است این ماجرای عطش و از آن غریب تر قصه تر کسی است که همه او را ساقی بدانند و چشم همه برای
آب به او باشد، اما از او برنیاید.
سکینه و رقیه و بچه ها گفته بودند: آب و هستی عباس آب شده بود و قطره قطره چکیده بود پیش پایشان
من نمی دانم میان این عمو و آن برادرزاده ها چه گذشته بود که عباس ادب، پیش روی شما ایستاده بود و گفته بود:
آقا تابم تمام شده است … و شما رخصت داده بودید. دلتان ولی نا آرام بود تا آنکه صدای استغاثه اش بلند شده که
ادرک اخاه
بدون علم باز گشتید، بدون علمدار، بدون مشک، بدون سقا، در برابر نگاه منتظر بچه ها… فقط به سمت خیمه عباس
می رفتید و عمود خیمه را کشیدید.
سلام بر لبهای که آب را تا ابد شرمنده کرد.
ونیستون چرچیل: می گوید: «قبل از اینکه احساسی را به وجود آورید، باید خودتان با آن غرق شوید.
قبل از اینکه بتوانید اشکشان را سرازیر کنید، باید اشک خودتان سرازیر شود.
برای متقاعد کردن دیگران، اول باید خودتان باور داشته باشید.»
دیده شده توسط نویسنده: در کتاب ایمان از زبان بزرگان، اثر مونا موسوی
<< 1 ... 31 32 33 ...34 ...35 36 37 ...38 ...39 40 41 ... 66 >>